سال های بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت
وزیر همواره می گفت هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید وزیر که در آنجا بود گفت نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می دهد در جهت خیر و صلاح شماست.
پادشاه از این سخن وزیر بر آشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمشان برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند.پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل شد و از ملازمان خود دور افتاد در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله هایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!
آن ها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند .اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید چگونه می توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد به انگشت او نگاه کنید! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فرا خواند و گفت:اکنون منظور تورا از اینکه می گفتی هر چه رخ می دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم باورها...
ادامه مطلبما را در سایت باورها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : forsattajrobi بازدید : 183 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:30